اندر احوالات سلنا...
خب خب خب بازم مامانی اومده از کارای جدیدت بگه : بزار اول از راه رفتنت بگم این روزا ترست از راه رفتن کمتر شده و هراز گاهی با پاهای لرزون دو سه قدم بر میداری و بعدش اگه چیزی نباشه که دستت رو بهش بگیری میخوری زمین قبلا باید هر دو دستت رو میگرفتم تا بتونی راه بری و هر وقت فقط یکی از دستات رو میگرفتم میترسیدی و سریع مینشستی اما الان یه دستت رو میگیرم و با هم کل خونه رو میگردیم حتی امروز بردمت پارک یه دستت رو گرفته بودم و باهم قدم میزدیم قربونت برم کلی بهت افتخار میکنم از دور که چشمت به تاب میوفته بهش اشاره میکنی و کلی ذوق میکنی و میگی تاب تاب جدیدا خیلی بد اخلاق شدی و هرچیزی که میخوای جیغ میکشی و عصبانی میشی گاهی با اینکه پیشتم جیغ می...
نویسنده :
مامان راضیه
23:56