سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

کوتاه کردن مو= کچل شدن

سلام خوشکل مامان چند وقتی بود موهات بلند و نا مرتب شده بود امروز میخواستم با قیچی مرتبشون کنم اما تو خیلی تکون میخوردی و اذیت میکردی اخر سرم یه قسمت از موهای جلو سرت که کم پشت بود کوتاه کردم همون قسمت یه جورایی خالی شد و کچل بنظر میرسید اون موقع بود که تصمیم گرفتم کلا کچلت کنم چون موهایه جلوی سرت کم پشت بود پیشه خودم فکر کردم میتونم با قیچی همه موهاتو از ته قیچی کنم ،تصمیمم گرفتم از پشت سرت شروع کنم که اگه یه وقت ضایع شد بشه یه کاریش کرد خلاصه شروع کردم به کوتاه کردن ، موهاتو از ته قیچی میکردم برایه همین خیلی ضایع شد یه قسمتش پوست سرت مشخص بود یه جای دیگه نه ، تو هم که همش تکون میخوردی از بالا تا نوک انگشتات هم شده بود پر مو ، دیدم قیچی فاید...
14 آبان 1392

سلنا رفت واکسن بزنه اما نشد که بشه

یه دونه مامان تو تا این لحظه 2 ماه و 4 روز و 20 ساعت و31 دقیقه و 30 ثانیه سن داری دختر خوشکلم امروز باید میبردمت بهداشت شیخ تا واکسن دوماهگی تو بزنی در اصل چهارشنبه هفته پیش باید میبردمت اما چون مامان جون اون روز میخواست بره عروسی حاضر نشد باهامون بیاد بهداشت میگفت با عمو سعید بریم عصرشم  من تو خونه تنها بودم ترسیدم تبت بره بالا، خودم دست تنها چیکارت میکردم این بود که تصمیم گرفتم اون روز نبرمت ، پنج شنبه هم عید غدیر بود و بهداشت تعطیل بود . خلاصه امروز شنبه 92/8/4 ساعت 9 از خواب بیدار شدم لباس پوشیدم نیم ساعت قبل از رفتن باید بهت قطره استامنیوفن میدادم تا موقع زدن واکسن تب نکنی ساعت 9:45 بهت قطره دادم و چون مامان جون چهارشنبه حاضر ...
14 آبان 1392

واکسن 2 ماهگی

خب عزیز دلم امروز باید میبردمت واکسن بزنی ساعت 9:45 دقیقه اول بهت قطره استامینوفن دادم بعدشم شیر خوردی  بعدشم زنگ زدیم تاکسی تلفنی ،رفتیم بهداشت تویه تاکسی حالت بد شد و کلی از شیری که خورده بودی بالا اوردی تویه بهداشت هم سریع  اول بهت قطره فلج اطفال دادن از طعمش خوشت نیومد یه کم به حالت ناز کردن گریه کردی اما خبر نداشتی  که چه بلایی میخوان سرت بیارن خانومه یه امپول اماده کرد زد به پایه چپت مامان جون پاتو نگه داشته بود به 10 ثانیه ای شدید گریه کردی بعدش اروم شدی خدا رو شکر کردم پیشه خودم گفتم هی اونقدرا هم که فکر میکردم گریه نکردی خانومه دوباره یه امپول دیگه اماده کرد و زد به پایه راستت اینبار خیلی بیشتر از سری قبل دردت گرفت دا...
14 آبان 1392

تبریک دومین ماه گرد

دوومین ماهگرد سلنا سلام مامانی الان که این مطلبو مینویسم ساعت 1:50 دقیقه نیمه شبه تازه خوابوندمت خوابت میومد اما دلت نمیخواست بخوابی  فرشته من تا این لحظه 2 ماه و 0 روز و 9 ساعت و 58 دقیقه و 45 ثانیه از لحظه زمینی شدنت میگذره  دوماهگیت مبارک عزیزم ...
1 آبان 1392

بالشتک شیردهی

سلام مامانی اومدم فقط بگم امشب گذاشتمت تو گهواره داشتی گریه میکردی بالاخره مجبور شدم بالشتک شیردهی رو اویزون کنم بالایه سرت تا چشمت بهش افتاد وسط گریه هات شروع کردی خندیدن و بعدشم گریه کردنو فراموش کردی اخر سر هم اونقدر نگاش کردی تا خوابت برد اویز تخت و نگو اصلا محلش نذاشتی بیچاره افتاده گوشه اتاق قورررررررررررررررررررررربونه دخترم بشم من و دخترم باهم این بالشتک و درست کردیم دخترم دوستش داره ...
29 مهر 1392

گهواره

جمعه 92/7/26 بلند شدم برایه خاله زهرا وعباس و یاشگین که خونمون بودن صبحانه درست کردم ساعت 11 بود که خاله گفت میخوایم برگردیم شیراز .................. خلاصه من زنگ زدم خونه خاله صدیقه که بگم داریم میایم خونشون اما خاله که دیروز رفته بود عروسی هنوز از خواب بیدار نشده بود و  به من گفت یکم دیر بیاین تا من کارامو انجام بدم، قبل از رفتنمون یاشگین با سلنا عکس گرفت س اعت 2 بود که رفتیم خونشون خاله فورا سفره رو کشید سره سفره سلنا خوابش میومد و گریه میکرد صدیقه ناهارشو نیمه تموم گذاشت و سلنا رو بغل کرد تا من راحت غذامو بخورم بعد از ناهار امیر حسین بلند شد برایه سلنا گهواره درست کنه تا راحت بخوابه من هرچی گفتم نمیخواد گوش نکرد کلی اذیت شد تا تون...
27 مهر 1392

خرید برایه سلنا

ای نینی سایت بد کلی خاطره نوشتم صفحم پر شد پاکشون کردی حالا باید دوباره بنویسم دختر نازم اوایل عادتت نداده بودم به گهواره و همش رو پاهام میخوابوندمت اما کم کم که وزنت زیاد شد و توقع داشتی دائم رو پاهام باشی تصمیم گرفتم بزارمت تویه گهواره اوایل خیلی دوستش نداشتی و گریه میکردی که بلندت کنم ، منم برایه اینکه حواست پرت بشه بالشتک شیردهی که خودم برات درست کرده بودمو بالایه گهوارت اویزون کردم چون رنگش قرمز بود خیلی توجهت و جلب کرده بود و همش بهش خیره میشدی و چشم ازش بر نمیداشتی و گاهی براش صدا در میاوردی و به اصطلاح باهاش حرف میزدی ، مامانی خیلی دلش برات سوخت و تصمیم گرفت برات یه اویز گهواره بخره تا برات موسیقی بزنه و عروسکاش سرگرمت کنه. پنجش...
27 مهر 1392