سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

بدون عنوان

عسلم دیروز روز جهانی کودک بود انشا الله که کودکی شادو پر از خاطرات شیرین و دوست داشتنی داشته باشی دیروز با بابا و مامان جون رفتیم شیراز ،میخواستیم تو رو ببریم تست شنوایی سنجی به شیراز که رسیدیم اول من رفتم پیش دکترم برای چکاب بعدشم بابایی رفت دنبال کارای خودش ساعت 12 بود که کارامون تموم شدو تو توی این مدت همش توی ماشین بودیو خیلی خسته شدی بعدش بابا رفت ناهارگرفتو همگی باهم رفتیم خونه خاله بابایی اونجا نوه خاله هم به اسم اریین بود که خیلی بد سرما خورده بود من بعد از خوردن ناهار به بهونه اینکه نمیتونی توی شلوغی بخوابی بردمت تویه یه اتاق تا از ارین دور بمونی و سرما نخوری وتا وقتی که میخواستیم از خونشون بریم از اتاق بیرون نیومدیم ساعت 16/30 تو...
17 مهر 1392

هرچی از زیبایت بگم بازم کم گفتم

یدونه مامان الان که دارم این مطلبو مینویسم کنارم هستیو داری سکسکه میکنی ،اساسا هر وقت بیداری سکسکه میکنی و کم پیش میاد این حالتو نداشته باشی مامان بزرگ امروز صبح اومد بردت حموم ،الان خیلی ناز شدی موهای براق به رنگ قهوای سوخته(خرمایی) و پوست سفیدت باعث میشه به چشمم صد برابر خوشکل بیای همش میترسم خودم چشمت بزنم متاسفانه توی عکس موهات مشکی میوفته برای همین نوشتم تا بدونی .راستی امشب بابایی از سرکار برمیگرده اولین باره که بابایی تنهات گذاشته و دلش برات یه ذره شده،2 روزه دیگه هم باید بریم حموم چله ...
8 مهر 1392

استرس روز قبل از تولد92/5/30

...... دکتر فقیهی میگفت 27 مرداد نینی بدنیا میاد اما طبق محاسبات من نینی باید 6 شهریور بدنیا میومد .چهارشنبه 5/24 برای اخرین چکاب رفتیم پیشه دکترت دکتر پس از معاینه گفت دهانه رحمت 1 سانت باز شده وبا این معاینه که من کردم رحمت تحریک شده و شاید تا امشب نینی بدنیا بیاد با این حرف دکتر من و بابایی خشکمون زد اخه هنوز ساکتو نبسته بودمو هیچی از لوازمت و با خودمون نیاورده بودیم شیراز ،مونده بودیم چیکار کنیم بریم لوازمتو از خونه بیاریم یا شب همینجا بمونیم خلاصه بابایی گفت من نمیدونم وسایلای سلنا کجاست وچی باید همراه خودم بیارم بنابراین تصمیم گرفتیم همه با هم برگردیم خونه و  اگه دردام شروع شد دوباره شب برگردیم شیراز ،بابایی خیلی استرس داشت برا هم...
7 مهر 1392

گوشه ای از عکسای سلنا

یک روزگی سلنا(قد 49 سانتی متر--- وزن 2 کیلو 900 گرم) گفتیم بچه رو قنداق نکنید اما کو گوش شنوا؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 26 روزگی سلنا سلنا رفته حموم تمیز شده انشالله حموم چله عزیزم یدونه دختر ناز بابا و مامان دخترم عروسکای مامانو برداشته واسه خودش ...
6 مهر 1392

پیاده روی

هفته های آخر بارداری بود و باید تایم پیاده روی هامو افزایش میدادم اوایل حوصلم نمیشد از خونه برم بیرون و یک ساعتی رو داخل خونه راه میرفتم ، یه بار که برای شرکت در کلاس های زایمان در آب باید میرفتم شیراز اما بابایی سرکار بود ،همراه دایی رفتم، بعد از کلاس قرار شد باهم بریم بگردیم من که خیلی خرید کردنو دوست داشتم پیشنهاد دادم بریم بازار وکیل که هم یه جورایی پیاده روی کرده باشم هم با دیدن اجناس گذر زمانو حس نکنیم خلاصه چند روزی که شیراز بودیم یه بار رفتیم دوشنبه بازار یه بارم چهارشنبه بازار خلاصه کلی خوش گذشت و بعد از اون دیگه حوصلم نمیشد توی خونه پیاده روی کنم و دلم میخواست همش بیرون باشم ، وقتی بابایی از سر کار اومد هر شب تند تند شام میخوردیمو ...
6 مهر 1392

اولین خنده های سلنا

کوچولوی ناز مامان یکی دو روز بعداز از تاریخ 92/6/31  دیگه میتونست حرکات افراد دورو برشو تشخیص بده و به طرف اونها نگاه کنه و امروز 92/7/6 وقتی با دخترم حرف میزدم برا ی مامانش میخندید و هروقت پوشکشو عوض میکنم شارژ میشه و یه صداهایی از خودش در میاره و خنده های صدا دار میکنه اما هنوز اُقو نگفته ...
6 مهر 1392

سلنا دانشگاه میره مهندس بشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دختر نازم تقریبا اوایل آذر 1391 بود که خدا تورو به ما هدیه داد اون موقع من ترم 7دانشگاه رو سپری میکردم و فقط به خاله مینا (دوست مامان) گفته بودم که تو رو دارم و کسه دیگه ای تو دانشگاه از وجودت خبر نداشت تا بعد از عید که دیگه 4 ماهه باردار بودم و یه کوچولو شکم آورده بودم در حالی که  چادرمو در آورده بودم رفتم پیشه استاد حسینی ازش سوال بپرسم که ناگهان متوجه شدم همه دارن درمورد من با بغل دستی هاشون صحبت میکنن و منو به هم نشون میدن وقتی از پیشه استاد اومدم همه اطرافم جمع شدن و پرسیدن خبری هست؟ منم با افتخار جواب دادم آرهههههههههههههههههههههههه> کم کم شکمم بزرگ و بزرگتر شد  توری که دیگه دکمه های لباس کار آزمایشگاه بسته نمیشد با اینکه ...
6 مهر 1392

بدون عنوان

در زبان انگلیسی: friend(دوست) boy friend(دوست پسر) girl friend(دوست دختر) best friend(بهترین دوست) همشون بهendختم میشن یعنی همگی پایان دارن اما کلمه family(خانواده) به سه حرف ILYختم میشه مخفف I love you هست و خود family به معنای: father and mother i love you
1 مهر 1392