سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

  تقدیم به کسی که با تولدش،تولدی دوباره به من داد                                                                       دخترنازم سلنا  قلب

س

 

 

بدون عنوان

ترکی کلمه..........فارسی کلمه..........تلفظ سلنا سو...........آب............دووو...........dooo موبایل.............موبایلا شکلات..........گالی....gali شربت................أبت.............abbat کفش.............. أپش(فتحه) دمپایی........نمانی سلنا............نینی نا عمو......عمولی قاتوق......ماست........توقو.....toghoo سبزی.......أبزی(فتحه)......abziiii صندلی.......نندلی بنداز..........ننو(فتحه)......nano توپ........توف سرسر(منظور سرسره بازی)........سرسر......sorsor بستنی.......أبتی (فتحه).......abbatiii آب بازی......آب بازی   ...
23 ارديبهشت 1394

عید نوروز و حادثه تلخ

عسلم قبلا لحظه شماری میکردم که تعطیلات نوروز از راه برسه و بعدش بیام از خاطرات شیرین دومین نوروز زندگیت برات بنویسم البته روزهای اول خیلی خوب بود و هممون دور هم خوب و خوش بودیم لحظه تحویل سال خونه عمه بودیم و نگین برامون ی سفره هفت سین خیلی خوشکل چیده بود روزای بعد هم عقد و عروسی دختر عمو و پسر عمو های من بود که اونجا هم خوش گذشت بعدش بابا 4 فروردین برگشت سر کار و 11فروردین دوباره اومد پیشمون که خوشیمون چند برابر بشه که همون موقع خبر بدی بهمون دادن که دنیا برامون تیره و تار شد  در تاریخ 94/1/11 دختر عمه نگین که تو رو با تمام وجودش عاشقانه دوست داشت بر اثر حادثه شلیک گلوله فوت کرد و در سن 15سالگی به خاک سپرده شد .حادثه تلخی که این گل ن...
29 فروردين 1394

واکسن 18ماهگی

دیروز رفتیم بهداشت وزنت 10کیلو گرم بود که عالی نبود ولی زیاد بد و نگران کننده هم نیست قدت دقیق یادم نیست ولی فکر کنم 84سانتی متر بودی دور سرت هم خوب بود تو این مدت اندازه گیری همش داشتی گریه میکردی بعدش بهت قطره فلج اطفال دادن و سریع ی واکسن به دست راستت زدن و یکی هم به پای چپت موقع تزریق واکسن علاوه بر اینکه شدیدا گریه میکردی بدنت هم میلرزید و منو و بابایی که محکم گرفته بودیمت تکون نخوری کلی دلمون برات کباب شد خلاصه در چند ساعت اولیه مشکلی نداشتی و حتی مثل هر روز با هر اهنگی کلی رقص میکردی و خوش بودی ولی بعد از ظهر که از خواب بیدار شدی پاهات درد میکرد و جرات نداشتی تکونش بدی منم سریع بهت قطره دادم و بعدش یکم دردت ارومتر شد و لنگ لنگان راه م...
13 اسفند 1393

بدون عنوان

این مطلب رو که مینویسم دیگه اواخر 17ماهگیت هستی. تو این مدت 2تا دندون جدید در اوردی یکی از جلو بالاسمت راست یکی هم از عقب .غذا خوردنت بهتر شده و دوست داری غذاهاتو با نون بخوری برای صبحانه عاشق خامه کاکائو هستی البته من ی روز. درمیان بهت میدم که زود از چشمت نیوفته. ناهار هم ی وقتایی خوب میخوری ی وقتایی هم نمیخوری اما جدیدا فهمیدم موقع غذا باید باهات بازی کنم تا حواست پرت بشه و بهتر غذا بخوری شام هم اکثرا نمیخوری و اذیت میکنی . ی مدت پیش روروئکت رو پیدا کردی و خودت سوارش شدی اما پاهات بزرگ شده و توش جا نمیشی منم ی بالشتک کوچیک گذاشتم روش تو هم میشینی رو بالشت و منم هولت میدم خیلی دوست داری. هروقت میگیم سلنا قایم شو فورا میری زیر میز ناهار ...
29 بهمن 1393

خانه بازی

امروز ساعت 12 ظهر باهم رفتیم خانه بازی یکم گذاشتمت تو کلبه توپ ها اما ی جا وایساده بودی و تکون نمیخوردی ولی بازم خوب بود چون تو پارک حتی حاظر نمیشدی بری وسط توپ ها و این از نظر من ی پیشرفت کوچولو بود ولی خب نسبت به همه ی توپ ها احساس مالکیت میکردی و اجازه نمیدادی بقیه بچه ها باهاشون بازی کنن مربی ها هم دیدن تو خیلی کوچولو هستی همه بچه ها رو از میدون توپ بیرون بردن تا تو راحت بازی کنی. اما چون بدموقع رفته بودیم و داشتن اونجاها رو تمییز میکردن نتونستیم زیاد اونجا بازی کنیم و اومدیم ی قسمت دیگه اونجا ی ماشین پلیس بود که بچه ها سرش دعوا میکردن تو هم رفتی و ماشین رو ازشون گرفتی و شروع کردی به بازی کردن اوناهم خیلی بچه های خوبی بودن و چیزی نگفتن و...
22 دی 1393

بدون عنوان

عزیز دل مامان تا حالا 9تا دندون داره .یاد گرفتی بگی بله تا صدات میکنیم سلنا فورا میگی بعیییییی  چند روزی هست کلمه عمو رو یاد گرفتی قبلا نمیتونستی عموهات رو صدا بزنی و بهشون میگفتی دایی  گوشی رو برمیداری و با اینکه کسی پشت خط نیست ادای حرف زدن در میاری و با صدای بلند میخندی وبعضی وقتا میگی دایی بیا... دیشب برای اولین بار یاد گرفتی خودت از پله های سرسره بالا بری و بعدش سر بخوری بیای پایین قبلا چند تا پله بالا میرفتی میترسیدی و برمیگشتی اما دیشب چندتا از بچه ها رو دیدی که از پله ها بالا میرن تو هم دل و جرات پیدا کردی و از همه پله ها بالا رفتی. جدیدا برات ی صندلی ماشین خریدم اولش میترسیدی توش بشینی منم ی مدت گذاشتمش تو پذیرایی ...
16 دی 1393

15ماهگی

این سری که رفتیم کازرون برای مراقبت 15ماهگی بردیمت بهداشت و طبق معمول ی جای کار میلنگید اما این سری مشکل قد و وزن نبود بلکه مشکل اندازه دور سر بود  وزن:9600 kg قد:80 cm (که خیلی عالی قد کشیدی) دورسر:72 cm(که متاسفانه ثابت بوده و هیچ تغییری نکرده) حالا پرونده پزشکیت رو اوردیم بوشهر و قراره که یکماه دیگه ببریمت برای چکاب ببینم مشکل برطرف میشه یا نه درحال حاضر غذا خوردنت خیلی خوب شده و راضی هستم هوش و استعدادت هم که عالیه تو موبایلم برات ی کتاب داستان نصب کردم که توش میشه رنگ حیوانات رو تغییر بدی و دست میزاری روشون صدا میدن تو هم علاقه زیادی بهشون داری و کلی با هاشون سرگرم میشی و بعدش دکمه نکس رو میزنی و میری صفحه بعدی کتاب ...
12 آذر 1393

پنجمین دندون

هوراااااااا بعد مدتها انتظار در تاریخ 17 ابان 93 در 14 ماهگی پنجمین دندون دخترم از فک پایین سمت راست جوونه زد و خودنمایی کرد خدارو شکر خیلی اذیت نشد فقط شب قبلش تو خواب دو سه بار با جیغ از خواب بیدار شد فرداش من چک کردم تا دندون دخملم جوونه زده فاصله زمانی بین دندون 4 و 5 یکم طولانی شده بود برای همین من یکم نگران شده بودم که نکنه مشکلی وجود داره و کم کم به فکر افتاده بودم دخملم رو ببرم دکتر مبادا بدنش کمبودی داشته باشه اما هی به خودم دلداری میدادم که یکمه دیگه صبر کن الانم دیگه خیالم راحت شده و از خوشحالی تو ابرا سیر میکنم خدایا شکرت راستی فراموش کردم بگم 1 ابان 93 به بوشهر نقل مکان کردیم و تقریبا هر عصر میریم کنار دریا تا سلنا از هوای ازا...
26 آبان 1393