سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

بدون عنوان

1392/7/17 10:47
نویسنده : مامان راضیه
205 بازدید
اشتراک گذاری

عسلم دیروز روز جهانی کودک بود انشا الله که کودکی شادو پر از خاطرات شیرین و دوست داشتنی داشته باشی

دیروز با بابا و مامان جون رفتیم شیراز ،میخواستیم تو رو ببریم تست شنوایی سنجی به شیراز که رسیدیم اول من رفتم پیش دکترم برای چکاب بعدشم بابایی رفت دنبال کارای خودش ساعت 12 بود که کارامون تموم شدو تو توی این مدت همش توی ماشین بودیو خیلی خسته شدی بعدش بابا رفت ناهارگرفتو همگی باهم رفتیم خونه خاله بابایی اونجا نوه خاله هم به اسم اریین بود که خیلی بد سرما خورده بود من بعد از خوردن ناهار به بهونه اینکه نمیتونی توی شلوغی بخوابی بردمت تویه یه اتاق تا از ارین دور بمونی و سرما نخوری وتا وقتی که میخواستیم از خونشون بریم از اتاق بیرون نیومدیم ساعت 16/30 تو رو بردیم  بیمارستان شفا برای تست شنوایی سنجی خانوم دکتر گفت دیر اوردینش الان بچه بازیگوشتر از روزای اول تولد هست و نمیزاره ازش تست بگیرم منم بهت شیر دادم تا حواست پرت بشه بزاری خانوم دکتر کارشو انجام بده ، وقتی کارش تموم شد تو هنوز داشتی با حرص شیر میخوردی برای همین از خانوم دکتر اجازه گرفتیم همونجا بشینمو بهت شیر بدم دکتر هم اجازه داد و در حالی که داشت با مامان جون حرف میزد ماسکو از روی صورتش برداشت دیدم ای داد بیداد خانوم دکتر هم بدجوری سرما خورده منم از ترس اینکه تو مریض بشی علی رغم میل باطنیم نذاشتم شیر بخوری و فرارو بر قرار ترجیح دادمو از مطب اومدیم بیرون بعدش بابایی میخواست بره هایپر استار برات پوشک بگیره اما من به خاطر اینکه تو دست اذیت نشی و تو شلوغی مریضی نگیری باهاش نرفتمو با هم رفتیم خونه خاله زهرا اون روز توی ماشین خیلی خسته شدی و نمیتونستی بخوابی و گریه میکردی اما موقع برگشتن توی ماشین خوابیدی و تا صبح بیدار نشدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)