سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

یادش بخیر....

1392/12/13 15:51
نویسنده : مامان راضیه
287 بازدید
اشتراک گذاری

جگر گوشه مامان چند شب پیش تو ذهنم داشتم خاطرات چند ماه قبل رو مرور میکردم، خیلی برایه گذشته دل تنگ شدم خواستم مروری بر گذشته شیرین داشته باشم

یادش بخیر شب هایی که تازه متولد شده بودی واز صبح تا شب میخوابیدی و از ساعت 12 تا 4 صبح بیدار بودی و منم مجبور بودم پا به پای تو بیدار باشم اصلا گریه نمیکردی اما من در تلاش بودم حتی شده 5 دقیقه تو رو زودتر بخوابونم اما تو دقیقا راس ساعت 4 میخوابیدی، شبهایی که خستگی امونمو میبرید فقط چشمم به ساعت بود همش میگفتم طاقت بیار 10 دقیقه دیگه مونده تا ساعت 4 بشه وتو در کمال ناباوری راس ساعت 4 میخوابیدی

یادش بخیر شبهایی که تو رو رو پاهام میخوابوندم و هرچی تکونت میدادم خوابت نمیبرد و از فرط خستگی من بیهوش میشدم 2-3 ساعت بعد از خواب بیدار میشدم و میدیدم تو رو پاهام خوابیدی و اروم تو رو میزاشتم سرجات گاهی اوقات صبح بلند میشدم میدیدم سرجات خوابیدی اما تنها چیزی که من به یاد داشتم این بود که تو رو رو پاهام خوابونده بودم و دیگر هیچ....اصلا به یاد نمیاوردم کی تو رو گذاشتم سرجات و همش نگران بودم مبادا شب هایی که زیاد خسته هستم ، در عالم خواب الودگی نا خواسته کاری کنم که برات مشکلی پیش بیاد

یادش بخیر شب هایی که منو بابایی تو رو با هزار زحمت میخوابوندیم و چراغ ها رو خاموش میکردیم صدای تلوزیون رو کم میکردیم طوری که خودمون هم به زحمت صداشو میشنیدیم و اروم صحبت میکردیم تا مبادا تو از خواب شیرین بیدار نشی اما تو به ناگاه چشمانت رو باز میکردی و تمام زحمات ما در کسری از ثانیه به باد میرفت

آخی یادش بخیر چه دعواهایی که به خاطر تو با بابایی نکردم 

همش من بچه رو نگه میدارم تو هیچ کاری نمیکنی-صدای تلوزیون رو کم کن- چرا درو محکم بازو بسته کردی بچه بیدار شد-مگه نمیبینی بچه گریه میکنه بلندش کن- بچه رو درست بگیر کمرش خم شده-چرا بچه تو خودت نگه نمیداری فورا میبری میدی به مامانت و.....  هی روزگار واقعا یادش بخیر

یادش بخیر وقتی میخوابیدی استرس تمام وجودمو میگرفت که الان بیدار میشه هرکاری میکردم تا ریلکس باشم بازم نمیتونستم اخه خوابوندنتم مکافاتی بود و خوابیدنت مثل خواب گنجشک بود 5 دقیقه نشده بیدار میشدی و اصلا دوست نداشتی حالت خوابیده باشی اون موقع هم نمیتونستی بشینی همش باید بغلت میکردم

یادش بخیر وقتی تو چارچوب در برات گهواره وصل کردم و در مدت زمان کمتر از 5 دقیقه خوابت میبرد انگار ، انگار بگم چی این احساسم غیر قابل توصیفه

حالا دیگه خوابت تنظیم شده قبل از ساعت 12 خوابی و دیگه مثل سابق اذیت نمیکنی حتی گاهی ساعت 9/30 میخوابی و خونه سوت و کور میشه البته هنوزم به صدا حساسی و وقتی میخوابی صدای تلوزیون رو کم میکنم اما میزان شدتش کمتر شده

وقتی به گذشته نگاه میکنم لحظات سختی به یاد میارم که کم کم دارن تبدیل میشن به خاطرات شیرین،خاطرات شیرین کودکی تک دخترم.................... سلنا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان شایان
24 اسفند 92 22:51
اره اوایل سخته ولی یاد اوریش شیرینه