سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

اندر احوالات سلنا...

1393/5/23 23:56
نویسنده : مامان راضیه
2,979 بازدید
اشتراک گذاری

خب خب خب بازم مامانی اومده از کارای جدیدت بگه :

بزار اول از راه رفتنت بگم این روزا ترست از راه رفتن کمتر شده و هراز گاهی با پاهای لرزون دو سه قدم بر میداری و بعدش اگه چیزی نباشه که دستت رو بهش بگیری میخوری زمین قبلا باید هر دو دستت رو میگرفتم تا بتونی راه بری و هر وقت فقط یکی از دستات رو میگرفتم میترسیدی و سریع مینشستی اما الان یه دستت رو میگیرم و با هم کل خونه رو میگردیم حتی امروز بردمت پارک یه دستت رو گرفته بودم و باهم قدم میزدیم قربونت برم کلی بهت افتخار میکنم از دور که چشمت به تاب میوفته بهش اشاره میکنی و کلی ذوق میکنی و میگی تاب تاب 

جدیدا خیلی بد اخلاق شدی و هرچیزی که میخوای جیغ میکشی و عصبانی میشی گاهی با اینکه پیشتم جیغ میزنی و نمیدونم چته البته من این رفتارت رو میزارم پای دندون در اوردن اخه قبلا خیلی مهربون بودی این رفتارت نمیتونه دلیلی بجز دندون در اوردن داشته باشه با چهار تا دندونی که داری کلی منو گاز میگیری منم که دردم میگیره میگم اخ و تو شیطون بلا خوشت میاد و بیشتر گاز میگیری ی سری تصمیم گرفتم عکس العملی از خودم نشون ندم تا بی خیال گاز گرفتن بشی اما تو دیدی من صدام در نمیاد اینقدر محکم فشار دادی تا من جیغم رفت هوا ای دخمل شیطون

                       

                       

دیگه اینکه با این سن کمت خیلی خیلی خجالتی هستی وقتی یه فرد جدید نگات میکنه سرت رو میچسبونی به سینه من و زیر چشمی نگاش میکنی و هی خجالت میکشی و نگاهت رو از طرف میدزدی و بعد دوباره زیر چشمی نگاه میکنی ببینم هنوز دارن نگات میکنن یا نه البته گاهی هم این رو به ی بازی شیرین تبدیل میکنی و با طرف مقابل کلی بازی میکنی الهی بمیرم میدونم خجالتی بودنت تقصیر ماست اخه همش تو خونه هستیم و تو نمیتونی افراد زیادی رو ببینی و با همه اشنا بشی برا همین سعی میکنم تا میتونم ببرمت پارک تا بچه ها رو ببینی و معاشرتی بشی

در حال حاضر شما یازده ماه و 23 روزه هستی و مطلب بعدی در مورد تولدت هست این سری روز تولدت افتاده تو شیفت کاری بابایی برا همین بابایی گفت بیخیال جشن تولد شو دخملی هنوز کوچیکه معنی تولد رو نمیدونه بزار سال دیگه که بزرگ شد براش تولد بگیر منم ی جورایی بی خیال جشن گرفتن شدم اما حالا بابایی برای اینکه بتونه به لیمو چینی برسه مجبوره مرخصی بگیره و  تولدت اینجاست اما خب همه اقوام درجه یک ی جورایی نیستن و هر کدوم ی جایی رفتن و کسی نیست که دعوتش کنیم برا جشن منم موندم برات جشن بگیرم یا نه.....شاید ی جشن سه نفری کوچولو بگیریم........پس وعده دیدار ما روز تولدت

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان شيوا
24 مرداد 93 14:19
سلام مامانی من از روزای اولی که وبلاگ مینوسین همراتون بودم ولی یه خواننده ی خاموشم ولی امروز کامنت گذاشتم تا دو تا سوال بپرسم چرا انقد دیر به دیر پست میذارین و چرا دیگه عکسی از سلنا طلا نمیذارین تا ما روی ماهشو ببینیم؟؟!؟