سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

سومین مروارید نفسم

باز یه چند روزی بود که بی خوابی زده بود به سرت و کم خواب شده بودی هر چیزی هم که میخواستی با گریه و سرو صدا و عصبانی شدن بهمون میفهموندی قبلا از این عادتا نداشتی و دختر ارومی بودی یه مدت پیش هم رفتیم خونه یکی از اقوام دخترش 3 ماه از تو کوچیکتره و کلی تپل مپل مامانش میگفت دخترم دندون پایینش در اومده و الانم تب داره احتمالا داره دندونای بالایش در میاد منم کلی غصه خوردم که حتما بدنت کمبود داره که دندونات دیر در میاد خلاصه تو هی میرفتی پیشه دختره تا باهاش بازی کنی اما اون که تب داشت و حوصله بازی نداشت جیغ میکشید و از تو دور میشد چند روز بعدش یعنی در تاریخ 93/3/7متوجه شدیم که دندون بالاییت از سمت راست یکم از لثه هات بیرون اومده من کلی ذوق مرگ شدم ...
9 تير 1393

سفر به همدان

در تاریخ 20 خرداد 93 به اتفاق بابا بزرگ و 2 تا مامان بزرگات و خاله زهرا به سمت همدان حرکت کردیم در کل مسافرت خوبی داشتیم و شما هم در طول مسیر رفت و برگشت خیلی دختر خوب و ارومی بودی و اصلا مامان رو اذیت نکردی ولی بقیه همسفرامون با اختلاف نظرهایی که داشتن اعصاب منو بابایی رو خرد کردن طوری که دیگه قرار گذاشتیم تو مسافرت هایه بعدی فقط خودمون 3 نفر بریم عشق و حال و کسی رو با خودمون نبریم                                           &nbs...
27 خرداد 1393

پایان نگرانی من

سلام سلام صد تا سلام  امروز خیلی خیلی خوشحالم چون با هم رفتیم بهداشت وزنت کردن و انگار راستی راستی طلسم وزن نگرفتنت شکسته شده و وزن شما در پایان 9 ماهگی 8400 بود البته اینبار قدت مشکل داشت و اصلا قد نکشیده بودی اما خب مسئول بهداشت گفت خیلی نگران این موضوع نباشم 
1 خرداد 1393

اولین مروارید

انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روه که بچم گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده عزیز دلم خیلی وقت بود که لثه هات متورم بودن و من تقریبا 2 -3 ماهی بود که منتظر دندونای خوشکلت بودم و بالاخره در سن 8 ماه و نیمگی اولین دندونات خودنمایی کردن 2تا از دندون جلویی فک پایین هم زمان با هم جوونه زدن. من این اواخر احساس میکردم داری دندون در میاری و به طور محو یه چیزایی از سفیدی دندونت میدیدم اما فکر میکردم مثل همیشه توهم زدم اما بعد از چند روز کاملا مطمین شدم که جزء کباب خورا شدی حالا هم وقتی اب میخوری دندونات به لیوان میخوره و تق تق صدا میده و من و بابایی کلی عشق...
22 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام سلام صد تا سلام من بعد یه غیبت کبری اومدم تا از کارای جدید سلنا بگم مهمترین اتفاقی که تو چند روز گذشته افتاد این بود که در تاریخ 1393/1/26 سلنا بالاخره موفق شد که سینه خیز به سمت جلو بیاد تقریبا 2 ماهی بود که دنده عقب میرفت ولی در حالت نشسته راحت خودشو جلو میکشید و این بود که کلا از 4 دست و پا رفتن سلنا قطع امید کرده بودم اما در کمال ناباوری در تاریخ مذکور سلنا تونست خودشو به یه سیب برسونه و خودشم کلی کیف میکرد ناگفته نمونه که اون شب ارمیتا داشت به سلنا طرز 4 دست و پا رفتن رو نشون میداد و سلنا هم بالاخره یاد گرفت افرین به هر دوشون در تاریخ 93/2/2 سلنا رو بردیم بهداشت و خوشبختانه طلسم وزن نگرفتن شکسته شد و سلنا خانوم 200 ...
8 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام بر بهار زندگیم سلنا خانوم خوش خنده  دختر نازم زمان مثل برق و باد گذشت و بابایی 4 فروردین برگشت سرکار و من و تو با هم سعی کردیم تعطیلات خوبی داشته باشیم  8 فروردین به همراه خاله مریم و زهرا و دایی و مامان بزرگ رفتیم شهرستان جم و به بابایی سر زدیم اونجا همگی رفتن تو دریا شنا کردن اولش فکر میکردم از دریا خیلی خوشت میاد و همش تو اب بازی میکنی اما همین که نوک انگشتای پات رفت تو اب شروع کردی به گریه اخه یه کوچولو ابش یخ بود و متاسفانه اصلا از دریا خوشت نیومد این بود که دیگران رفتن شنا کردن و من کنار ساحل تو رو بغل کرده بودم و با حسرت اونا رو تماشا میکردم ولی بالاخره عصر زمانی که خورشید داشت کم کم غروب میکرد تو رو دادم دست مامان بز...
8 ارديبهشت 1393