یادش بخیر....
جگر گوشه مامان چند شب پیش تو ذهنم داشتم خاطرات چند ماه قبل رو مرور میکردم، خیلی برایه گذشته دل تنگ شدم خواستم مروری بر گذشته شیرین داشته باشم یادش بخیر شب هایی که تازه متولد شده بودی واز صبح تا شب میخوابیدی و از ساعت 12 تا 4 صبح بیدار بودی و منم مجبور بودم پا به پای تو بیدار باشم اصلا گریه نمیکردی اما من در تلاش بودم حتی شده 5 دقیقه تو رو زودتر بخوابونم اما تو دقیقا راس ساعت 4 میخوابیدی، شبهایی که خستگی امونمو میبرید فقط چشمم به ساعت بود همش میگفتم طاقت بیار 10 دقیقه دیگه مونده تا ساعت 4 بشه وتو در کمال ناباوری راس ساعت 4 میخوابیدی یادش بخیر شبهایی که تو رو رو پاهام میخوابوندم و هرچی تکونت میدادم خوابت نمیبرد و از فرط خستگی من بیهوش میشد...
نویسنده :
مامان راضیه
15:51