سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

سلنا دانشگاه میره مهندس بشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

1392/7/6 14:54
نویسنده : مامان راضیه
203 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم تقریبا اوایل آذر 1391 بود که خدا تورو به ما هدیه داد اون موقع من ترم 7دانشگاه رو سپری میکردم و فقط به خاله مینا (دوست مامان) گفته بودم که تو رو دارم و کسه دیگه ای تو دانشگاه از وجودت خبر نداشت تا بعد از عید که دیگه 4 ماهه باردار بودم و یه کوچولو شکم آورده بودم در حالی که  چادرمو در آورده بودم رفتم پیشه استاد حسینی ازش سوال بپرسم که ناگهان متوجه شدم همه دارن درمورد من با بغل دستی هاشون صحبت میکنن و منو به هم نشون میدن وقتی از پیشه استاد اومدم همه اطرافم جمع شدن و پرسیدن خبری هست؟ منم با افتخار جواب دادم آرهههههههههههههههههههههههه>زبانکم کم شکمم بزرگ و بزرگتر شد  توری که دیگه دکمه های لباس کار آزمایشگاه بسته نمیشد با اینکه همه موظف بودن دکمه هاشونو ببندن اما استادا به من چیزی نمیگفتن چون میدونستن یه نینی خوشگل تو شکمم دارممژه

ترم آخر بودیم و باید کارای پروژه و کارآموزی رو انجام میدادیم من با خاله مینا هم گروهی بودم و خاله از وجود تو بیشترین استفاده رو میبرد ، هر سری میرفت پیشه دکتر حسینی و بهش میگفت هم گروهیم حامله هست نمیتونه تویه کارای پروژه کمکم کنه و یه موضوع اسونتر بهمون بده چند بار به این روش از دکتر موضوعات مختلف گرفت و میگفت جیگر دختر نازتو برم خیلی بموقع اومده، آخرش هم مجبور شدیم با دو نفر دیگه که کارای پروژه رو به اتمام رسونده بودن هم گروهی شدیم و از شر پروژه خلاص شدیم.آخ

ترم آخر انقلاب داشتم و استاد گفته بود هرکس تو این ترم عقد یا عروسی کنه 2 نمره بهش هدیه میدم منم رفتم پیشه استاد و گفتم منم نینی دارم باید به منم 2 نمره بدی اولش قبول نمیکرد اما با اصرار من  آخرش قبول کرد و به لطف وجود تو عزیز دل ، مامانی تونست 2 نمره جایزه بگیره.خنده

امتحانای آخر ترم شروع شده بود بخاطر انتخابات ریاست جمهوری دوره یازدهم همه دانشگاههای کشور امتحانات پایانترم و یک ماه زودتر برگزار میکردن به همین خاطر امتحانات خیلی خیلی فشرده شده بود اما من که دیگه الان توی ماه 7 بارداری بودم خوشحال بودم که دانشگاه زودتر تموم میشه و میتونم راحت استراحت کنم شب و روز منو سلنا باهم دیگه درس میخوندیم طبق عادت قبلی خیلی دوست داشتم رو شکمم بخوابم و درس بخونم اما با وجود یه عزیز تویه دلم نمیتونستم واین درس خوندن رو برام یکم سخت کرده بود،امتحانات به خوبی و خوشی به پایان رسید و من تو درس کنترل کیفی ماکزیمم شدم و مینا همش میگفت نینی بهت تقلب رسونده نیشخندبه هر حال الان من و سلنا هر دومون مهندس صنایع غذایی شدیمبای بای

از همین الان یه مهندس تحویل جامعه دادمقهقهه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فاطمه
6 مهر 92 13:15
سلام رازگل
سلنا خانوم نازه، زنده باشه ايشالا.
اسمش هم خيلي خوشكله. من عاشق اين اسمم.


سلام از آشناییتون خوشبختم مرسی از نظری که دادین