سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

سلنا ،نفس مامان و بابا

تصادف

1393/5/5 16:42
نویسنده : مامان راضیه
284 بازدید
اشتراک گذاری

در تاریخ 93/5/4 ساعت 12:30 به همراه عمو سعید و نگین سوار ماشین بابایی شدیم و رفتیم خونه عمه خاطره چون سعید خیلی رانندگیش خوب نبود همون اول کار ب نگین گفتم خدا بهمون رحم کنه سالم برسیم همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه رسیدیم سر کوچه عمه منم که فکر میکردم دیگه رسیدیم راحت در عالم خودم بودم و شما تو بغل من ایستاده بودی و داشتی با نگین که روی  صندلی عقب نشسته بود بازی میکردی عمو ک میخواست از سمت راست خیابون بپیچه ب سمت چپ خیابون و وارد کوچه بشه بدون دقت لازم پیچید در همین حین من متوجه شدم ک ی موتوری با سرعت داره میاد به سمتمون تا اومدم به خودم بیام و بگم سعیییییییییییید موتور!!!!!!!!!!!! 

موتور با شدت به درب جلویی سمت شاگرد یعنی جایی ک منو تو نشسته بودیم برخورد کرد خدارو شکر برای ما اتفاقی نیوفتاد و هردو سالمیم اما سرنشین موتور رفت رو هوا و دو سه متر اونور تر سمت راننده خورد رو اسفالت یعنی از سمت شاگرد زده بود از سمت راننده افتاد زمین خدا رحم کرد ضربه مغزی نشد و فقط دستش شکست 

تو این حادثه چندتا مورد بود که نشون میداد خدا مواظبته اول اینکه وقتی نشستیم تو ماشین برای اینکه افتاب اذیتت نکنه صندلی رو کاملا داده بودم عقب که این باعث شد وقتی عمو با شدت ترمز گرفت سرمون ب شیشه جلو نخوره دوم اینکه کولر ماشین خراب شده بود و مجبور شدیم شیشه ماشین رو بدیم پایین و این باعث شد که موقع تصادف خورده شیشه نپاشه تو صورتت اخه به شیشه خیلی نزدیک بودی و اگه شیشه میشکست معلوم نبود چه اتفاقی میوفتاد

خلاصه این سومین تصادف عمو طی یکسال گذشته بود که باعث شده ماشین بابایی کلی اوراق بشه و همچنین اولین تصادف منو شما بود امیدوارم هیچوقت دیگه شاهد همچین صحنه هایی نباشیم 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان زهره
24 مرداد 93 10:56
خدا رو شکر براتون بهترینها رو آرزو دارم
زهرا مامان شایان
7 شهریور 93 15:52
خدا رحم کرده.انشالله دیگه از این اتفاقها واستون پیش نیاد